نگران هیچ چیز نباش!
سپیدیِ گیسوانِ من
خبر از تلخیِ سرنوشت نمی دهند!
لرزشِ دستانم نیز
آنقدرها که می گوینـد
جدی نیست!
تنهایی... تنهایی... تنهایی
راستی چقدر به او عادت کرده ام!
دلتنگی هم که اصلا
حریفِ قلب من نمی شود!
سکوتم را که باور نکنی
دیگر همه چیز روبراه است!
تو نمی دانی، خدا که می داند
من فقط «هر روز چند سال»
پشتِ این پنجره...
انتظارت را می کشم